غروب همینجاست

ساخت وبلاگ

این عرق های سرد که بر پیشانی نشسته کنایه ای دراماتیک از گذشته ای پر تلاش اما نداشتن نتیجه ای مطلوب است. این جمله کوبنده تنها جواب دنیا به جوانان پُر تلاش ایرانیست! سالها در کشوری باشی که کشور برای تو نباشد! مَرد باشی اما مرحمی در کنارت نباشد. باید از خیلی چیز ها گذشت. گذشتن همچون عبور یک ملودی احساسی بر پیکره کلاویه های سرد پیانو خاک خورده در گوشه گوشه های شهر. سرزمینی سرد؛ حیف که همه چیز دیگر زیبا نیست، غروب همینجاست! وقتی ذهن اطرافیانم رنگ پرواز ندارد ملودی ها را برای چه بسازم؟ دلم می خواهد بر بلندای شهر بنشینم و به تماشای غروب لحظه ها را با قهوه ای داغ سپری کنم. اینجا کشور من است، غروب همینجاست! ایران مرگ خلاقیت هاست؛ در این حوالی بدنبال آینده ای زیبا نمی توان بود.  هیچ کس مقصر نیست در این سرزمین رنگ باورها از جنس شب است. مَردان کشورم از فشار های سخت در خیابان های شهر شبانه می بارند! زنان کشورم به جای زنانگی های احساسی، بدنبال مخارج روزانه هستند. اینجا دیگر کسی رویا ندارد! مسخره است مگر نه؟ همه ی حرف های دورهمی بوی خاطرات عددی می دهد تا خاطرات خانوادگی. من بلند می گویم که همه بشنوند، ما غلط کردیم که رویا ساختیم حواسمان نبود اینجا ایران است. روزی به جرم نوشته ها محکوم خواهیم شد اما به درکـــــــــــــ مگر کسی برای ما حکم رشــــد را امضاء کرد که امروز شاکی باشد؟ جبهه مقابل ما باشد، مرد نیست چون از جنس مردم نیست! نگران برای خودم نیستم، من یکی هستم از رنگارنگ این روزگار. من نهایت بعد از این غروب به خانه می روم اما آنکه نمی تواند دست خالی به خانه برود شب را کجاست؟
غروب همینجاست، شب را چه میکنی هموطن؟

- پایان

دل نوشته های فاضل نجفی

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم خرداد ۱۴۰۱ساعت 8:0 توسط فاضل نجفی |

دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه...
ما را در سایت دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7920o بازدید : 128 تاريخ : شنبه 28 خرداد 1401 ساعت: 12:27