پروانه ها

ساخت وبلاگ

به جرم عشق غصه ها لبریز می شوند، این دنیا دیگر ارزش هیچ عشقی را ندارد به والله ارزش ندارد، هر چه بیشتر توجه می کنی کمرنگ و کمرنگتر می شوی، مگر این دنیا قانون ندارد! خب تاریخ را ورق بزنیم، ما که غیرقابل قبول هستیم باشد مشکلی نیست! آن همه اتفاق ثبت شده از پیدایش تا به امروز تاریخ را چه می گویید، بزرگان می گویند تکامل در گذر زمان بدست می آید! خُب؛ نظرت چیست تجربه های گذشته را ورق بزنیم که تکمیل شویم؟ بالاخره در پس فرارهای مکرر از کوچه های حقیقت با بهانه هایی از جنس عدم تعامل، تفکر و شانه خالی کردن های پیاپی از حقیقت؛ بدنبال تبرئه خود و آرامش درون هستی؟ این سرگذشت را یک طرفه تمام کردن ناحقی نیست؟ آینده را چی؟ حتما خودتان را ستایش می کنید! فکر می کنید سزاور ایستاده تشویق کردن هم هستید؟ یادتان باشد شما هیچ مخاطبی جز من ندارید که ایستاده تشویق کند، همه شما را ترک خواهند کرد؛ تا به خود بیایید می بیند باخته اید. این باخت یک باخت معمولی نیست... من که همه چیز را وسط گذاشتم. همه چیز؛ شما فراموش کنید همه چیز را و به منفعت کوتاه لحظه ها کوچک حقیرانه به دنیا دل ببندید، مثل اینکه ارزشش بیشتر از کل شخصیت کوهستان است!!!!
تا کی فرار؟ خداوکیلی یک کوچه بن بست در این دنیا برای جلوگیری از فرار های شما وجود ندارد؟ همه چیز خوب و همان بود که آرزو داشتید چه شد رنگ های زیبای کشیده شده را یکدفعه خط خطی کردین؟ آب را روی نقاشی من ریختید!!! من برای این اثر هنری زحمت کشیده بودم! حال همه ی رنگ بندی های این اثر هنری در هم شده است، همه چیزم از دست رفت... بدرنگ شد؛ گِل آلود شد. رنگ رنگ رنگ، دنیای رنگی؛ عشق عشق عشق، بی حرمتی و بی عذتی! خوب اذیت کنید می دانم صدای تپش قلب های پروانه ای را نمی شنوید! ای انسان شریف فلسفی؛ گذشته را که می دانیم و قبول داریم که اشتباه کردید همان نقش و نگارتاریخی که گریبانگیر تمام روز هایتان بود! خُب؛ حال چطور؟ الان که خواسته ی دلت بود، از خداوند درخواست کرده بودید که یک بار هم شده در این دنیا به تو خواسته ات را نشان بدهد! نشان داد چه کردی؟ حرمت نگه داشتی؟ نعمت خدا را پس زدی با بهانه های مختلف...
با ذکر مثال های زیاد تک تک درب های بسته ذهنت را باز کردم، چه شد؟ خودمان را خراب کردیم و دنیا را بگونه ای ارزشمند جلوه دادیم که حال
لعنت شده، ترک شونده، خط خورده ما هستیم... درود بر شما ایستاده تشویقتان می کنم.
واقعا این دنیا ارزش زندگی ندارد، پروانه های عاشق زیبا هستند، اما حیف عمر دو روز را از خدا به یادگار گرفته اند. اگر دست بر پشت بی غیرتی ها، بی توجه ای ها، بی معرفتی ها، خواسته های انسانی و شخصیی ام بزنم آدم خوبی هستم!؟ پدرم آموخت که پروانه باش و به دور دنیای ارزشمندترین آرمانت بگرد! ما که گشتیم! خداوکیلی نظر پدر اشتباه بود؟ این را خدا بارها و بارها به بدنگانش گفته، عوام هم که تایید می کنند حرف ها را اما؛ در عمل رنگبندی های دنیا مثل اینکه جذابیت بیشتری دارند! عجب ظلمی! کاری دنیا می کند که جمله وقف آرمان بودن یک اشتباه باشد! ای وای! همه چیز وارونه شده، خواسته های کوچک چنان سخت به نظر می آید گویی خلافکار و مریض هستم، انگار جرمی سنگین اتفاق افتاده که حکم آن مرگ آینده است! هر چه توضیح می دهم نتیجه معکوس و برداشت کاملا اشتباه می شود!
در جهان اول انسان ها به دنبال حقیقت هستند، حقیقت را می بینند، تامل و تفکر می کنند به پای تدبیر آن نگرش و برهان می نشینند. بهران را شناسایی می کنند و در نهایت برای ارزشمندترین کسی که پیدا کرده اند، بالاترین ارزش را می گذارند ( بالاترین ارزش ها یعنی وقف او شدن آن که قبولش کردی)! همان اکســــیر زندگی، همان که وقتی دو جنسیت بشری برای تکامل یکدیگر با هم یکی می شوند و به حکم عشق جریان را ایجاد و موج ها را تولید می کنند تا اثری باشند در این دنیا دقیقا مثال دو دندانه زیپ یک پیراهن! بالا می روند و می دوزند! بالاتر می روند و میدوزند!!! خود را در دندانه های خالی یکدیگر می گذارند و می دوزند. چه زیبا! چه رویایی! دندانه های یکی در میان خالی مسیر تکی را با عشق و احترام متقابل به خواسته های طرف مقابل در هم یکی می کنند و ضخیم و زیبا در یک نگاه دوخته می شوند، بالا می روند به نگاه هم ارزش می گذارند و وقف هم هستند. در جستجوی کشف نیاز های همدیگر هستند، آنقدر که هیچ چیز مهمتر از طرف مقابل و خواسته هایش نیست، انقدر که به هم نمره می دهند و تا پیروزی و فاتح قله رضایتمندی روزانه طرف مقابلشان نشوند دست بر نمیدارند. نقاط ضعف و نیازهای یکدیگر را شناسایی و با بهترین مصالح از جنس عشق آن را پُر می کنند، به هم چفت می شوند و مسیر را باز رو به بالا و بالاتر طی می کنند تا پوشش دو تیکه را یک دست کنند.
عشق را خدا در همه چیز به ما نشان داد، وای بر این دنیای رنگی که باعث می شود اولویت دندانه های متقابل مثل یک زیپ نباشد! این چه "بله چشمی" است که پس از مدتی رنگ و روی جوهرش از از دست می دهد و باید با مُهـــر و توضیحات جدید تمدیدش را مجدد ایجاد کرد؟ واقعا این دنیا دیگر ارزش زندگی برای پروانه ها را ندارد، درک این موضوع برای من هنوز یک چالش است...
چرا خودتان را در کوچه های فرار از پاسخ قرار می دهید! آن هم شما که ادعا می کنید واقعا بدنبال شفافیت هستید!
از شانس خوب یا بد شما، من مسئول توضیح هزاران دلیل با ذکر هزاران مثال هستم! باز هم پاسخ نگرفته و فرار می کنید! یعنی چی این دادخواست و نظر شما بود که به همین دلیل محکوم به گذشته ای بد بودید زیرا پاسخ نمی گرفتید و درد می کشیدید! حال پاسخ دارید و کلی توضیحات، هیجان نگرش ده برابر بیشتر از آرمان های که در ذهن داشتید! هیچ کدام ارزش نداشت؟ دنیایی را ساختم که حتی صحنه سازی و لوکیشن هایش با ریز جزئیات بود! اما چشم به روی همه چیز میبندید و فرار می کنید انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و همه چیز یک نسیم معمولی بود! وای بر این دنیا! لعنت به این دنیا چطور می شود دست رد به آرمان های برنامه ریزی شده زد! چی در این دنیا اینقدر برایتان ارزش دارد که عشق را نمی بینید و به همین سادگی معامله می کنید به راحتی هر چه تمام!!!! با کوچکترین تغییر ژنتیکی از ترس های بیهوده به سمت تمام کردن ها هستید! وای وای و ای وای...

پ.ن:

  • التماس به درگاه خدا می کنیم عشق نشانمان دهد، حاجت روا میشویم اما در اوج لذت پشت به نعمت خدا میکنیم.
  • من معتقدم عاشق یعنی کاوشگری لحظه لحظه های شناخت درون معشوقه تا خواسته های نگفته اش را پیدا و تیک انجام بزنی.
  • متاسفانه دیگر عشق فاکتور اصلی زندگی نیست رنگ خود را به گونه ای باخته که آدمی از آدم بودن خود پشیمان است.
  • من واقعا پروانه هستم، آنان که می شناسند این را خوب می دانند.
  • پروانه ها ارزش زندگی در این دنیا را ندارند، همان بهتر بمیرند.
  • عمر دو روزه هم برایشان زیاد است، آن ها درک نمی شوند حتی هزاران دلیل منطقی بیاورند، چون دنیا تغییر کرده است.

- پایان

دست نوشته های فاضل نجفی

+ نوشته شده در دوشنبه هفتم فروردین ۱۴۰۲ساعت 14:2 توسط فاضل نجفی |

دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه...
ما را در سایت دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7920o بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 24 فروردين 1402 ساعت: 18:26