باران روی گسل

ساخت وبلاگ

- باران
به غیر از این هوای ناب؛ غیر از چنگ انداختن پنجه های نوازنده به گیتار؛ غیر از طعم دلچسب شکلات داغ روی نیمک پارک؛ غیر از این صدای جذاب باران و صدای سازدهنی پیرمرد هنرمند نیمکت مجاور؛ غیر از این پاییز و برگریزان و دیدن خنده های دسته جمعی دانشجویان رشته هنر؛ غیر از خواندن کتاب " در آرزوی پرواز " آن هم با یک چتر به دست دیگر؛ غیر از این همه سادگی به امید فردایی بهتر؛ غیر از توده ابر سیاه بالای سَرَم با وجود خورشیدی مطلق در آسمان پشت ابر؛ غیر از این همه آرامش، وابستگی و این همه احساس در پس و پیش معنا؛ غیر از این حس اشتراک لذت درنگاه من و مردمان اطراف؛ غیر از بوی آسفالت های بارون خورده عجین شده با عطر عشق؛ غیر از این قدم زدنهای تَـک بهانه، بی هدف رد شدن یکی پس از دیگری چهارراه ها؛ غیر از لذت و هیجان پایین کشیدن شیشه ماشین و شگفتی دیدن حجم عطر گل یاس در دستان دخترک گل فروش، باز هم بر سر همان چهارراه تـَک بهانه؛ غیر از این حس بوی نان داغ سنگک باران خورده در دست پسرک گچکار، دویدن های کودکانه برای رسیدن به یک صبحانه جانانه؛ غیر از دیدن قدم زدن های بی تعادل دختری روی جدول های کنار خیابان؛ غیر از این صدای خوب اعلام وضعیت آب و هوای بارانی، به زبان اخبار در تاکسی های زرد ناشناس؛ غیر از این باران پُر نعمت و کلی ارزش افزوده های انسانی؛ غیر از این همه لحظه خوب چه چیز را می شود بهانه کرد؟ همه زیبا! همه عالی! چه حس خوبی...

- گُسل
هوا بارانی بود وسط پارک شهر، حال وای بر ما؛ وای بر ما که خوب حس نکردیم آسفالت باران میخورد تا بوی خون شهدا را بدهد، آنان که جان دادند که ما امروز جان ندهیم، متاسفانه ما هم داریم جان می دهیم؛ وای بر ما که با پایین کشیدن شیشه ماشین، دیدیم دخترک گل فروش با سرعت دوید تا گُلی را بی آنکه اسم و یا حس بوی آن را بداند به التماس به ما بفروشد، یادمان باشد او فقط 8 سال سن داشت؛ وای بر ما که دیدیم دختری لب جدول خیابانی شلوغ قدم میزند تا بدست روزگار و به بهانه ی باران از روی جدول به زمین بخورد، ماشینی به او برخورد کند و آینده مالی او را بیمه کند؛ وای بر ما که مجنونی را دیدیم که با کولباری از علم و تخصص اما تهی دست تمام غم های عالم را به شونه می کشد و تمامی چهارراه ها را زیر این باران لعنتی تا بینهایت قدم میزند که شاهد عروسکشان دختر رویاهایش نباشد، او میرود تا بی صدا از شهر و یا از کشور خارج شود؛ وای به ما که ملودی های سازدهنی پیرمد غمگین همین نیمکت مجاور را درست نشنیدیم، او چنان هارمونیک را در دستانش گرفته و با نفس های خسته در ساز میدمید که انگار باران، باران گریه ابر های این سرزمین است، او میدانست این باران، باران نسل قدیم نیست؛ وای بر ما که ترس حلقه شده در چشمان پسرک گچکار ( کودک کار ) را ندیدم که این باران لعنتی مثل پلنگ او را وادار به دویدن میکرد تا نان صبحانه اوستای گچکار خدایی ناکرده خیس نشود. او تحمل یک سیلی خیس دیگر را نداشت؛ وای بر ما که نفهمیدیم چهار منفردِ جمع شده در تاکسی زرد منتظر پخش خبر واریز یارانه ها هستند نه شنیدن وضعیت آب و هوای بارانی طی روز های آتی؛ وای بر ما که خبر نداریم دانشجویان رشته هنر بجای دنبال کردن اِلمان های احساسی باران؛ افکارشان بدنبال تغییر رشته است، آنها دیگر میدانند هنر در ایران نان شب نمی شود، ماهی را هر وقت از آب بگیرند گویا تازه است! وای بر ما که آگاهانه شهر را به خواب خرگوشی دعوت کردیم. خودمان خواستیم این همه احساس خوب را خودمان خراب کردیم!
این باران، باران نعمت نیست، باران روی گسل های شهر است.
روزی این گسل ها حرکت خواهند کرد و ویرانی را به ارمغان می آورند.
اصلا من چرا می نویسم...!؟ واقعا چرا...


بزن باران بهاران فصل خون است | بزن باران که صحرا لاله گون است

بزن باران که به چشمان یاران | جهان تاریک و دریا واژگون است

بزن باران که دین را دام کردند | شکار خلق و صید خام کردند

بزن باران خدا بازیچه ای شد | که با آن کسب ننگ و نام کردند

بزن باران به نام هرچه خوبیست | به زیر آوار گاه پایکوبیست

مزار تشنه جوی باران پر از سنگ | بزن باران که وقت لای روبیست

- پایان
دلنوشته های فاضل نجفی درگاه

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۲ساعت 15:55 توسط فاضل نجفی |

دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه...
ما را در سایت دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7920o بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 14:02