سنگ فرش

ساخت وبلاگ

خیابان خواسته ها، صبوری ها، دردها، صبوری ها، خنده ها، صبوری ها، غم ها، صبوری ها، جنگ ها، جنگ ها، جنگ ها و باز هم صبوری ها. حق انتخاب هم که خب نبود! آمدن اجباری؛ خروج اضطراری... مجبور به بودن در خیابانی هستم که روحم را به دنیایی دیگر سپرده. آنها دنیای من را یک رویای مسخره می دانند؛ جواب آن بماند برای بعد! نمیدانم این صبوری ها پایان خوشی دارد؟ گیر کرده ام، گیر در اتمسفر بزرگ از تاریکی... گیر کرده ام...  به دور خود می چرخم شاید روزنه امیدی دیده شود. خیابان های گــــُنـــگ و هزاران سوال بی پاسخ است!
لقمه را کوچک کنم به کلمات شخصی تا در دهانم بچرخد! به نظر دیگران دهانی کوچک دارم و خواسته هایی بزرگ!
فاضل هستم در مسیری کاملا نامفهوم! یک مرد صبور که در درون خود آرزو ها را مومیایی کرده، خواسته ها را آهسته به زیر لب می آورد شاید گفتن خواسته ها کسی را دلخور و دنیا را متعجب نکند. سوالی که همیشه از خودم میپرسم: این صبوری ها تا چه زمان فاضل را زنده نگه می دارد؟ آیا من آنقدر قوی هستم که صبوری را تا پایان این داستان حفظ کنم؟ قدم حضور من سنگین است، برای همه! من سنگ فرش خیابانی هستم که فشار زندگی انسان ها را تحمل می کند!  آنها صدا دارند، صدا دارند، صبور هستم، صدا دارند، صدا دارند، صبور هستم... انگار هیچ وقت سنگ فرش این خیابان مهم نبود،  وقتی در میان خاکستر ها فقط یک نقطه روشن باشی، روزی تو هم خاکستر خواهی شد. دیگر هیچ چیز برایم مثل قدیم مهم نیست، فرق نمیکند کودک درونم چه میخواهد!! در اوج امید و انگیزه، من هم آخر خاکستر خواهم شدم.
همه بدانند من در بین " نُت های عصبی " گم می شوم، با موسیقی هیجانی ترنس به اوج ملودی های پر غم سفر خواهم کرد، " رویای پرواز " را در سر خواهم داشت و برای " زندگی باکیفیت " احترام قائل هستم. من ناامید نیستم ولی هر زمان که می بینم " ژانرهای اسفند " هر سال تکرار، تکرار و تکرار می شود و معنی درجا زدن دارند، در " یک فنجان قهوه تلخ " خلاصه می شوم! وقتی " آنقدر هست که انگار نیست " معنی زندگی در این دنیا را به زیر رادیکال می برد، نیازی نیست کسی " از حالم باخبر باشد " من سالها در ذهن انسان های این شهر مرده ام... سال ها گذشت و " بی ارزش ها " همانند قدیم قوی تر شدند، این دنیا برای من " بیرنگی باورها " را داشت! بله در همان لحظه بود که " قهوه ها را خاص" خوردم و برای تنهایی خودم " ضیافت میز شام " برپا کردم، کی فهمید؟ کی از " خشاب تجربیات " من بهره برد؟ هیچکس!!! پایان داستان هم " نقش من، فلوکستین " شد برای زندگی دیگران، هیچ کس من را نفهمید...( چقدر غم انگیز، برای خودم ناراحت هستم )

کمی آرامش و یک خبر خوب!
اسفند 1400 هم درحال پایان است، از طرف خودم برای همه دوستان آرزوی موفقیت دارم و یک عیدی هم به شما بدهم! چند روز پیش آهنگ جدیدم ( کویر لوت ) آماده شد که تمام زحمت این کار به دوش " فرشید فر " عزیز بود ( چهار سال از دوستی ما گذشت، هر دو در یک شهر هستیم اما حضوری ملاقات نداشتیم! پدر اینترنت بسوزه ) آرزوی موفقیت برای فرشید دارم. این ترک زیبا و اسرار آمیز که در سبک ترنس تولید شده در فروردین منتشر خواهد شد که حتما در این خصوص یک پست ویژه در وبلاگ خواهم گذاشت. فکر کنم در سال 1401 تنها سخن کودک درونم در نوای موسیقی ترنس باشد!

- پایان
دل نوشته های فاضل نجفی درگاه
 

+نوشته شده در سه شنبه هفدهم اسفند ۱۴۰۰ساعت 14:53 توسط فاضل نجفی |

دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه...
ما را در سایت دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7920o بازدید : 117 تاريخ : چهارشنبه 31 فروردين 1401 ساعت: 14:10