تپه های شنی

ساخت وبلاگ

<a href='/last-search/?q=تپه'>تپه</a> <a href='/last-search/?q=های'>های</a> <a href='/last-search/?q=شنی'>شنی</a> - فاضل نجفی

سلام
امروز بیست و هشتم اسفند ماه سال 1399 است، باز یک سال دیگه به آخر رسید، سال هایی که همه جوانی ما رو با خودش نابود کرد. هر سال به خودم می گم سال آینده درست میشه همه چیز خوب میشه دیگه امسال سال ما میشه... واقعا خنده داره، زندگیم داره نابود میشه! هر چی تلاش می کنم نتیجه در تورم سالانه ایران به راحتی از بین میره، انگار هیچ اتفاق مثبتی نیوفتاده، حتی نمیشه در زندگی یک تغییر کوچیک ایجاد کرد. 5 ساله می خوام با ایده هایی که دارم قدم در راه موسیقی الکترونیک بردارم اما نمیشه چون اولویت اول زنده موندن در ایرانِ! همه چیز سرد شده، همسر! خانواده! دوستان! مردم!!! این روز های لعنتی سخت نبود این کرونا هم امد کنارش تا فلج کنه اقتصاد رو، دور کنه دل ها رو، سرد کنه رنگ خیابون ها رو... این زندگی واقعا حوصله می خواد که دیگه ندارم، صبر می خواد که اون رو هم دیگه ندارم، قدرت می خواد واقعا دل و دماغش رو ندارم... این روزها اصلا قابل تحمل نیستم... این قهوه های سیاه لعنتی شده تنها بهانه برای گذشتن از این روز های سخت و تلاش کردن بی دلیل! هر چی رو که می خواستم نتونستم بهش برسم، ناشکر نیستم اما من برای داشته هام تلاش کردم برای تک تکشون زحمت کشیدم ولی حق ما این نبود. بعضی ها رو می بینی برای رسیدن به اهداف تلاش نمی کنن و همیشه شاکی هستن که چرا زندگی خوب ندارن، چرا آرامش در منزل ندارن، چرا فلان ماشین یا خونه رو ندارن، چرا بچه سالم ندارن، چرا دین ندارن و هزاران چرای دیگه، اما من برای تک تک این ها هزاران بار تلاش کردم، همه رو دارم یا می تونستم کاملش رو داشته باشم، موقعیتش رو خلق کردم چون من فاضل هستم اما... اما در واقعیت ندارم!!!!!!!!!!!! واقعا ندارم، با این همه تلاش، انگیزه، پشتکار و برنامه ریزی های دقیق و تو در تو من هیچی ندارم.... احساس می کنم همه رو روی تپه های شنی  ساختم، نمی دونم این صحبت هام به مخاطب رنگ نا امیدی میده یا نه ولی بدون من نا امیدی رو گناه می دونم، سعی می کنم ناامید نباشم اما این دوگانگی شخصیت که دارم بعضی وقت ها بد جوری من رو میخکوب می کنه، یک آدم دو قطبی! یادمه یک بار برای این دو قطبی بودنم در همین وبلاگم صحبت کرده بودم... روز های سختی پش رو دارم و می دونم که 1400 هم خوب نیست. سخت سخت سخت، سخت تز از همه ی نود ها، هشتاد ها، هفتاد های گذشته... تلاش کسب و کار بر روی تپه های شنی، زندگی بر روی تپه های شنی، توهم های شنی، زندگی در این ایران لعنتی همه قدرتم رو گرفت، خسته هستم جوری که حس می کنم تمام رفتار زندگیم یک شعار پوچ بوده، شعار های ایده آل گرا و بی تاثیر، حیف این همه هدف که از ده هفتاد در سن کم در زندگی من نقش بست. زمانی من مثل یک بمب پر انرژی برای اثبات حقایق درونم بودم، می خواستم دنیا را تغییر بدم، فکر می کردم من لعنتی می تونم یک تغییر بزرگ در این دنیای کوچک باشم. چی در سر داشتم چی شد. بال هایم را چیدن!! بخدا چیدن، ظرفیت ام خیلی بیشتر از این بود... الان دیگه صبر ندارم، حوصله بحث ندارم، منطقم رو به کسی نمی گم در درون خودم می ریزم و باز هم در درون خودم میریزم... تپه های شنی، تپه هایی از جنس پوچ که دنیای من رو خراب کرد. بستر هایی که همه داشته هایم را با یک باد نابود کرد.. منطقم رو در درون خودم می ریزم...

پ ن: پیشاپیش عیدتون مبارک، امیدوارم در سال جدید موفق و پیروز باشید.
عکس این پست: کلوت های شهداد کرمان
یاحق

دست نوشته های فاضل نجفی درگاه


برچسب‌ها: فاضل نجفی, کلوت های شهداد کرمان, نوروز 1400
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۹۹ساعت 10:11 توسط فاضل نجفی |
دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه...
ما را در سایت دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7920o بازدید : 131 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 11:42