پلانکتون های شهر

ساخت وبلاگ

شهر!

مگر شهری مانده؟ داستان سر دراز دارد و جالب آن است که برای هر قصه اش کلی دردو دل ها باز می شود، از حال و هوای شهر میگویم از روز هایی که مردم اعتماد خود را از دست داده اند و بر خواسته ها کوچکشان پارچه ای تاریک کشیده اند. در هر قدم مشکلاتی را می بینم که چه بر سر این مردمان شریف آورد! راند و دزدی علنی شده است! کاش نمیشد، اگر آن روزها بر سر سفره ها نان خشک بود، حداقل دل ها خوش بود! کاش همه چیز در آبرنگ و قلمو کودکی ها خلاصه میشد. اوفـــــ همگی دل پُر دردی داریم. دردها در این دوران تغییر کرده است. در زندگی در کسب و کار در دوستی و حتی دشمنی ها، تشخیص درست از غلط بسیار سخت شده است. امیـــــد! کلمه ای که در فقر هم، دیگر معنی ندارد.... بله اینجا پلانکتون ها حباب های رنگین امید به زندگی هستند! خب این هم راهی برای امید داشتن و گذشتن از شرایط سخت است، در کل من حرف آخر را میگویم، دل به پلانکتون های رنگی بستن خود یک گناه است. امیدوارم مشکلات برطرف شود و روزی شاهد اقتصاد شکوفا و دلهای پر از آرامش و جیب های پر از پول باشیم.

دست نوشته های فاضل نجفی

دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه...
ما را در سایت دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7920o بازدید : 157 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 12:49