سلامتقریبا اواسط آبانِ؛ مهمترین ها در آبان رقم میخوره...امروز منتظر یک باران ناب بودم که خدارشکر بارید و آبان رو کمی کامل کرد! دیشب بعد از جلسه کاری پاساک که به سمت خونه میرفتم بوی وحشی نم بارون بدجوری خودنمایی می کرد تا اینکه امروز بارید! فکر کنم امروز اولین روز بارانی در پاییز کرمان بود اونم چه روزی؛ جمـعـــه! جمعه های لعنتی کرمان بوی مرگ می ده، انگار مردم این شهر آماده رفتن از این دیار هستند با این حال مثل همه جمعه های دیگه امدم شرکت! باز هم تنها در پاساک هستم و به امید برطرف کردن مشکلات زندگی و مسئولیت هایی که روی شونم هست با حال خراب تلاش می کنم. قهوه فرانسه دم دادم، اتاق کارم نمای خوبی به بیرون داره میشه شهر خیس شده رو خوب نگاه کرد. اینجا بارونه اما مشکل من این چیزا نیست، واقعیت دو روزِ حالم خوب نیست و هر وقت که خوب نباشم بدترین اتفاقات زندگی میوفته چون روزگار میدونه که فاضل چه زمانی ضعیف هست و دقیقا همون موقع حمله می کنه...داستان این روز ها، واقعیت های زندگی منه به همراه آدم های توش! دو روزِ تمرکز ندارم اما درست می شه، مرگ مغزی من بیشتر از این دو روز نیست چون من فاضل هستم و مسئولیت دارم... باید از علوم روانشناسی درونی استفاده کنم و به حالت آلفا امواج مغزم برم. تعارف که نداریم منم آدم هستم خسته میشم و صد در صد اشتباه هم می کنم و این تازیانه های زندگیست...درسته اینجا بارونه اما یال های خاکستری این اسب نجیب در بارون هم زیباست؛ تازیانه ها لایق ما نیست قول میدم آینده هوا هم آفتابی میشه...ساعت 17:24 هست، موزیک رو قطع کردم؛ قهوه می خورم و وبلاگ رو می نویسم... ایده خاصی برای این لحظه ندارم بجز کار کردن روی پاساک تا قدرتم بازیابی بشه، می دونم همه چی درست میشه بالاخره آبان خاطرا دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه...
ما را در سایت دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 7920o بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 14:29